من از بغض شكسته م زير بارونو
همه تعبير خواباى پريشونو
قراره آخر ه تو كافه تهرونو
مى دونستم كه دستامو نمى گيرى
ازون آهنگى كه پخش شد توى ماشين
ازون عكسايى كه انداختى با دوربين
ازون حرفاكه ميگفتي واسه تسكين
خودم فهميده بودم كه دارى ميرى
من از بيرحمى سوز شب برفى
سكوت لحظه هايى كه تو كم حرفى
روزايى كه نداشتيم واسه هم حرفى
شدم مثل ديوونه هاى زنجيرى
بهم می گفتی یاد من فراموشت
چه شعرايى كه ميخوندم توى گوشت
خودم فهميدم از گوشى خاموشت
نداره گريه هام روى تو تاثيرى
تو هيچوقت حال این مردو نمی فهمى
نمى دونى چه دردى داره بيرحمى
صداى زوزه ى گرگ بدن زخمى
ارسال دیدگاه
تایید شده : 0 ، در حال بررسی : 0 ، مجموع : 0