دانلود آهنگ علیرضا آذر تاریک خانه

به این آهنگ امتیاز دهید

دانلود آهنگ جدید علیرضا آذر و کسری احدیان بنام تاریک خانه
Download Music Alireza AzarTarik Khane Ft Kasra Ahadian

آهنگ تاریک خانه علیرضا آذر و کسری احدیان

ارسال متن آهنگ علیرضا آذر تاریک خانه
کد آهنگ علیرضا آذر تاریک خانه
آرشیو بدون نظر 507,070 بازدید ۱۱ مرداد ۱۴۰۱ صفحه اصلی
متن ترانه

آهنگ علیرضا آذر تاریک خانه

متن آهنگ تاریک خانه از علیرضا آذر و کسری احدیان

ما دوتا ذره ی بنیادی عالم بودیم
ما دوتا ماده ی تاریک در آغوش مکان
ما دو خورشید دو منظومه ی شمسی بودیم
ما دو تک یاخته ی مرده در ابعاد زمان
ما دوتا رود در اندیشه ی دریا نشدن
ما دوتا زلف گره خورده ی پا پیج هم
انسداد دو رگ از قبل تپش های تنش
ما دوتا صفر گلاویز توتا هیچ به هم
ما دو شن ریزه ی پرتیم در اندام کویر
ما دوتا قطره ی باران وسط دریاییم
ما دوتا ما دوتا شاخه ی خشکیم در ابراز تبر
ما دو بیهوده ولی خوب بهم می آییم
شهریارم که تب سیزدهم کشت مرا
در نمایی خفه از پنجره پشت سرم
سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم
نحسی سیزدهم از من من دور شوید
با من انگار فقط خانه به دوشی مانده
چه کسی بود مرا در رگ خط ها نشنید
و مهم نیست که من آن ور گوشی مانده
غربت سیزدهم یاد منو یاد تو هست
اشک دریاچه شد اما قدش از سر نگذشت
هرکسی رفتو به ناحق به قضاوت برگشت
بگذارید بفهمند که اینگونه گذشت
از تو باید بنویسم که تو تعبیر منی
پس که در خواب من اینقدر تقلا کرده
هرچه در خواب طلب کرد به دستش دادن
چه کنم شمش طلا خرج مطلا کرده
از چه باید بنویسم که قبولش بکنی
از چه باید بنویسم که مسافر نشوی
به چه سوگند دهم تا که بمانی در من
چه بگویم که گل فصل مجاور نشوی
تا تو بر تاب نشستی این نوسان من را برد
شب جلو رفتیو فردا به عقب برگشتی
و تو هر بار رسیدی پس گوشت گفتم
عشق مو بافته ی من چه عجب برگشتی
های بانو اگر از مهلت فردا بروی
یا من از عشوه ی لامذهب امشب بروم
یا تو از آمدن تاب بیفتی به زمین
یا من از لرز پس از پنجره از تب بروم
یا اگر زخم بریزند و مداوا نکنند
چه کسی مانده ی ما را ببرد دور کند
تن شب تابی ما روی زمین باد شود
نور ما شهر هزار آینه را کور کند
تا که این تاب جلو رفتو جلو رفتو جلو
از منو عاقبت و هستی من دور شدی
من به پشت سر این واقعه محکوم شدم
تو به آن دورترین دامنه مجبور شدی
قبل از آن اوج قسم دادمت ای عشق بمان
و تو فریاد زدی باز که برخواهم گشت
پشت سر داد کشیدم قسمت کو
گفتی به خدای شب آغاز که برخواهم گشت
دوربین را وسط باغ نشاندم که اگر
روی حرفت ننشستی سندی رو بکنم
بنشینم تک و تنها سر خلوت سر صبر
توی تنهایی نقل هیاهو بکنم
ما دوتا آینه ی روشن رودر روییم
بین ما حادثه ی عشق به تکثیر نشست
ما دو آرایش جنگیم ولی پشت به هم
هیچ رزمی کمر هیبت مارا نشکست
ما دوتا رود در اندیشه ی دریا نشدن
ما دوتا زلف گره خورده ی پا پیج هم
انسداد دو رگ از قبل تپش های تنش
ما دوتا صفر گلاویز توتا هیچ به هم
ما دوتا ذره ی بنیادی عالم بودیم
ما دوتا ماده ی تاریک در آغوش مکان
ما دو خورشید دو منظومه ی شمسی بودیم
ما دو تک یاخته ی مرده در ابعاد زمان
ما دو شن ریزه ی پرتیم در اندام کویر
ما دوتا قطره ی باران وسط دریاییم
ما دوتا شاخه ی خشکیم در ابراز تبر
ما دو بیهوده ولی خوب بهم می آییم
نه در این شعر که من در همه ی گفتن هام
عاجز از رفتن و ماندن متحیر ماندم
و تو هر بار در این بیت به پایان رفتی
دوربین را به فراسوی تو میچرخاندم
دوربین را به فراسوی تو میچرخاندم
همچنان دور تو را دور تو را میدیدم
ماه من بودی و در دشت که میچرخیدی
ماه من بودی و دنبال تو میچرخیدم
آه ناجور کشیدی نگذارم بروی
قسمم دادی و من مانع رفتن نشدم
از غرورم چه بگویک که چه جاها نشکست
گریه کردی بروی دست به دامن نشدم
اولین حربه زن هاست نفس های عمیق
بعد از آن مات شدن مثل وقار تندیس
بعدش آرام شدن حرف شدن بغض شدن
آخرین حربه زن هاست دوتا گونه ی خیس
از کدامین رخ تزویر مرا مینگری
از کدامین در جادو به تو برمیگردم
وقتی از کوچه ی معشوقه ی ما دور شدی
از پس حنجره ای تار نگاهت کردم
تازه بعد از تو به خود آمدم و فهمیدم
که چه اندازه به دنیای تو وابسه شدم
آینه فحش بدی بود مرا میفهمید
که چقدر از خودمو سوختنم خسته شدم
پس از این بیت منو آینه در یک قابیم
او همه ریزترین ریزو بمم را بلدست
آینه حرف بزن حرف بزن برزخیم
من ندانسته بدنم آینه دانسته بد است
ای دهان دره ی بی حال کسالت آور
بعد ظهر سگی و لحظه ی بی حوصلگی
خشم بی خود به خود و خود خوری و زخم و خراش
جمله های مرض آلود و سراسر گلگی
ای شروع شب نفرت شب زنجیر به دست
ای تکاپوی سر هیچ به یغما رفتن
جمله های پس و پیش ای قلم شطح به دست
از دل شعر به آیین معما رفتن
ای تمام هیجانات جهان در ید تو
منطقی نیست تو باشی و من از دست روم
که تو از کوره دهی دور به ادم برسی
من از این شهر زبان بسته به بن بست روم
ای فرو خرده ی بغض همه ی ثانیه ها
جور این ساغر لبریز سخن را تو بکش
من بریدم به فنا رفتمو نابود شدم
دور این جن زده را دایرهی ورد بکش
ای کماندار بزن تیر مرا میطلبد
ای تبر دار بکوب عاقبتش می افتم
یک نفر نیست فقط زود خلاصم بکند
نکشی میکشمت باش ببین کی گفتم
داشتیم از غزلی دور بهم میگفتیم
در دل قاب دو همراه دوتا دست به دست
پشت گوشش همه ی سیزدهم را گفتم
قصه را اه کشیدم دل آینه شکست
به فنا رفتمو رفتم که تو را شرح دهم
نشد از تو بنویسم تو به منگنه ای
من زمین میخورمو باز تو را میجنگم
یکه تازی قدری مخمسه را یک تنه ای
با توام عشق ببین باز تو را میخوانم
با توام دور نشو شعر پدر سوخته ام
تو به فحشم بکشی یا نکشی حرفی نیست
من در این مرحله دندان به زبان دوخته ام
غم رو راست ترین رابطه ها در من بود
با توام عشق مرا دست خیانت نسپار
بین این مردم عاشق کش معشوقه فروش
مگذارم مگذارم مگذارم مگذار
من که آرایش و دوردانه ی خلقت هستم
هرکه مارا طلبد از ید یاهو بخرد
باید از جان گذری تا به اتاقم برسی
هرکه طاووس پسندد غم هندو ببرد
دوربین داشت به هر سمت تو سر میچرخاند
دوربین داشت تورا از همه دورت میکرد
عمق تنهایی تو از تو به تو بیشتر است
دوربین داشت تو را زنده به گورت میکرد
بر سر کوچه نشستی و به تصویر کشید
دیدت افسار به دستی و به تصویر کشید
عهد را باز شکستی و به تصویر کشید
و دگر عهد نبستی و به تصویر کشید
کاش آنجا که تو رفتی غم عالم میرفت
کاش این غربت جمعی همه باهم میرفت
تا به دنبال تو این عالم و آدم میرفت به درک
پشت تو نامحرم و محرم میرفت
میتوانستم از این چنجره پرواز کنم
آخرت بودم و میشد خودم آغاز کنم
میشد این عشق سگی را به تو ابراز کنم
نشد اخر که تو را سیر برانداز کنم
نشد آخر که از ان حوصله تنگ روم
چاره مرگ است که از ناحیه ی ننگ روم
باید از این سرطان تهمت پر رنگ روم
باید از سیطره ی حضرت خرچنگ روم
خانه تاریک شده تا که تو ظاهر بشوی
بلکه این بار نخواهی که مسافر بشوی
باعث حجرت مرغان مهاجر بشوی
نه کمی دورتر از فصل مجاور بشوی
وسط خانه ی تاریک تو را میدیدم
آنور دوری نزدیک تو را میدیدم
در تن هر رگ باریک تو را میدیدم
و پس از عطسه ی شلیک تو را میدیدم
نور قرمز شب روشن شدنم خاطره ها
پرده ها را بکشانید که این پنجره ها نور لجباز نتابند به این پرتره ها
گور بابای تمام گره ها برگرده ها
وقت ظاهر شدنت بود هلاکم کردی
تازه فهمیدم از این عکس مرا کم کردی
مصلحت بود از این خاطره پاکم کردی
پای ان تاب مرا زنده به خاکم کردی
ناگهان پشت سرم در نزدی در واشد
بعد عمری عصف و حال بدی در وا شد
پس از انگار غروبی ابدی در واشد
رنگی از نور به تصویر زدی در واشد
خنده ای داغ زدی و بدنم سوخت که سوخت
تکمتا تکمتن و پیرهنم سوخت که سوخت
واژه تاول شد و لحن سخنم سوخت که سوخت
عکس ها را چه کنم فکر کنم سوخت که سوخت

ارسال دیدگاه

تایید شده : 0 ، در حال بررسی : 0 ، مجموع : 0
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی با غیر مرتبط با مطلب باشد منتشر نخواهد شد.